هر سال میگیم دریغ از پارسال هیچ وقت کسی نپرسید پاییز و زمستان را چگونه گذرانده ای؟
همیشه تابستان بود که سوال بزرگ هر سال میشد
حتی موضوعی برای ، تک زنگ انشایم
شاید چون آغاز و پایانش متفاوت تر از بقیه ی فصل ها بود، سفر داشت
شاید چون تابستان بود و دغدغه هایی از جنس خودش داشت
مثل تابستان امسال من!
که شد خاطره ای برای صندوقچه ی خاطراتم
برای روز مبادا که سرانجام می رسد
و قفل این صندوقچه ی اسرار آمیز گشوده میشود،

این تیر ماه دوست داشتنی که امسال دستهای مهربانی ساختند
و تو را به این ساعات هدیه کردند و خاطراتم را زیباتر کردند
تابستان هم به پایان رسید با پایانی شیرین ، عسل تر از آنچه می پنداشتم
با بدرقه ای گرم به استقبال پاییز آمدم.
میخواهم شانه به شانه تو و همراه با تو زیباترین فصول را با هم بسازیم
و باشد خاطره ای خوش برای فرداهایمان
میخواهم آرام جانم هر سال همین جا به همین شیرینی فصلها منتظر ما باشند
میخواهم نگوئیم دریغ از پارسال
میخواهم با تو اشکی روی گونه نباشد تا بشود افسوس آینده...
تو را میخواهم همراه ! نه امسال بلکه هر سال
فصلها همیشه برای جدایی نیستند
وصل خوش خاطرات هستند
شکوفه ها بهاری لبریز برای به ثمر رسیدن
در تابستانی دل انگیز
برگ ریز خاطرات عشقمان در پاییزی رویایی
و تنپوش سپیدی برای خاطرات
چهار فصلت دل انگیز مهر من...
آن روز دور نیست که " فانوس " می شوند/


در کوچه های آمدنت آفتاب ها ...
چهار فصل شعرهای منی
جان می بخشی با کلام ای جانم ات
دوستت دارم هایت طعم چهار فصل دارد...
بر لب دریای حسرت خانه ای دارم قدیمی


از تمام دار دنیا دوست دارم صمیمی
گاه و بیگاه یادی از ما میکند
با مرامش شرمسارم میکند . . .