سقف آبی به رنگ آرامش
پنجره ها هنوز تو را به نام می خوانند
خاتون خانه
پرده ها،خاطرات را تکان می دهند
صدای نفس های تو در پرده ی شب به رقص در می آید
فانوس خاطره را روشن می کنم
می دانی با نبودنت با
اشک من می سوزد؟
می سوزم تا چراغ خانه مان روشن بماند
چند روز ، چند شب باید سپری شود تا از پس کوچه های انتظار برگردی
هنوز حضور خیالی ات را قاب می کنم و بر دیوار باورهایم آویزان می کنم
لمس می کنم آرزوهایی که نام تو بر تن دارند
تو در کدام کوچه باران خورده خاطراتم جاماندی؟
همه کوچه ها به پیش تو بن بست است
این کوچه ها با تو بوی بهار می دهد
فصل ها از پی هم گذشت،پاییز سلام کرد
سردی هوا را به گرمی وجودت در خیالم پیوند زدم
هنوز چشمهایی نگران است
قلبی با افکار تو درگیر
روزها فکرت مرا در آغوش می کشد
و شبها آوایی نجوا کنان کنار بالینم آواز می خواند
آه منو و فانوس های خاطره
وقتی آرزوهایمان برایت قصه می شود و برای من غصه!