-
... فـــــانوســـــ خــــاطــرـــــه ...
سهشنبه 2 دی 1393 01:15
سقف آبی به رنگ آرامش پنجره ها هنوز تو را به نام می خوانند خاتون خانه پرده ها،خاطرات را تکان می دهند صدای نفس های تو در پرده ی شب به رقص در می آید فانوس خاطره را روشن می کنم می دانی با نبودنت با اشک من می سوزد؟ می سوزم تا چراغ خانه مان روشن بماند چند روز ، چند شب باید سپری شود تا از پس کوچه های انتظار برگردی هنوز حضور...
-
... شبـــــ هایـــــ سکـــــوتـــــ ...
سهشنبه 2 دی 1393 00:44
از پس یک شب بلند و رویایی سر بر آورد قدم سپیدش را با سرخی دانه های انار و حلاوت غزلیات حافظ جشن گرفتیم و اسفند دود کردیم تا چشم نخورند این شب های هزار و یک شب که کوتاه می کند هر شبمان را با قصه ای دراز هر چند شمعدانی ها،خواب بهار خواب ها را می بینند و برای آب تنی لب حوض بی تابند یا آهو های دشت کنجی خزیده اند شال گردن...
-
... ســــلامـــــ بــــر صــــلحــ ...
شنبه 29 آذر 1393 01:09
بدون عشق از دنیا چه باقی می ماند؟ سخت تر وقتی با خودت در جنگ باشی آنوقت دنیا برای آدمی فقط یک زندان بی زندانبان است وقتی قلبم با احساس تو درگیر است می جنگم ؟! نه!...فقط قلبم کوچک می شود به اندازه صفحه ی این ساعت مچی ، مثل وقتی که در انتظار تو هستم و سخت می تپد و ثانیه های را به بند می کشد و من در تمام دقایق انتظار با...
-
... چــــــهــار فــــصـــلـــ ...
دوشنبه 10 آذر 1393 15:04
هر سال میگیم دریغ از پارسال هیچ وقت کسی نپرسید پاییز و زمستان را چگونه گذرانده ای؟ همیشه تابستان بود که سوال بزرگ هر سال میشد حتی موضوعی برای ، تک زنگ انشایم شاید چون آغاز و پایانش متفاوت تر از بقیه ی فصل ها بود، سفر داشت شاید چون تابستان بود و دغدغه هایی از جنس خودش داشت مثل تابستان امسال من! که شد خاطره ای برای...
-
... دـ ستـــ هــــــا ...
جمعه 30 آبان 1393 01:16
را بـــــــاور کــــــن انــــســـانــــ ! می خواهم دنیــــــایم را با تــــــو تقسیم کنم، دستـ ــهایتــ را به من می دهی . . . ؟؟! دست ها، شاهزادگان عاطفه اند. رگ های حیات اند و شعر های نانوشته. دست ها صدای رابطه اند، بغض گلویند و اشک چشم. دست ها حرارت مردادند و حریف تمام زبان ها. دست ها اعتراض اند، اشتیاق اند، تضاد...
-
... خــــــدا بــــــا مــــــاستــــــ ...
جمعه 30 آبان 1393 00:21
/ ایستادن در مرام این دنیا نیست. فرقی نمی کند چرخ روزگار تو به راه افتاده باشد یا نه. جهان همچنان می رود. شاید برای همین است که می گویند بی وفاست. روزگار می گذرد. در همه لحظه های کوتاهی که تو می خندی و در تک تک دقایق بلندی که بغض داری، حتی آن ساعت های کش داری که در گیر و دار کار و زندگی ات غرق شده ای و در تمام روز های...
-
... تــو اگـــر بــودیــــــ ...
پنجشنبه 29 آبان 1393 23:47
در بازار سال های دور همان سال ها که طلا را با ترمه معامله می کردند جای تو خالی بود آنقدر اصل و نسب دارد خنده هایت که به فروش می رسد، بی آنکه بخواهی در بازار سال های پیش همان سال ها که ســ یــب نرخ باغ های همسایه بود تــو اگر بودی تــو اگر بودی به کسادیی بازار ســ ـیـــ ـب قسم می خورم